گاهی باید پایمان را از گلیممان درازتر کنیم ، من یک عکاس هستم !

سرکـــــــاری ... !!!

سه شنبه 86 اسفند 7 ساعت 3:15 صبح

بنام حضرت دوست که هر چه داریم از اوست ...

سلام علیک Helloبه همسایه های عزیز ،‏خوبین ؟ خوشین ؟ سلامتین ؟زندگی به کامه ؟
امتحانات هم که تمام شد و بالاخره  بعد مدتی یه نفس راحت می کشیم
امروز داشتم به امتحاناتم و نتایجش فکر می کردم که یاد یه خاطره افتادم که گفتم برای شما همسایه ها هم بگم ، بفرمایید چایی ...

 

 خوب داستان از آنجایی شروع میشه که
ددددد ... بچه ساکت بشین می خوام خاطره تعریف کنم ...
همیشه فکر می کردم که شب امتحان یکی از بدترین
شبهای عمر آدمی باشه ،‏مخصوصا اگه امتحان همچین سخت باشه که با چند تا مترجم توی مغر آدم جا بگیره ...

ماجرا از این قراره
که توی یکی از همین روزها که امتحان داشتیم و قطع شدن گاز هم برای خودش معضلی بود ،‏من و یکی از دوستانم در حال درس خواندن بودیم .
یعنی دوستم کنار بخاری درسهاش رو بلند بلـــــــند مرور می کرد ...
و من هم سر کامپیوتر داشتم تحقیقات رو دانلود می کردم ...
که دوستم یهو من رو صدا زد !!! و گفت که بخاری خودش خاموش شد !؟!؟
من گفتم واااا تازه گاز رو وصل کردن برای چی گاز قطع شد ؟؟؟
دوستم جواب داد : اعلام کرده بودن که برای انشعاب دادن لوله های فرعی به اصلی 24 ساعت گاز رو قطع می کنن !
خلاصه سرتون رو درد نیارم که دوست گرامی بنده هم رفت با خونشون تماس گرفت و گفت اینجا گاز قطع شده و ما میریم خونشون .
ما هم که باید حتما فرداش تحقیق رو به استاد می دادیم ، مجبور شدیم که 2 ساعتی بمانیم تا دانلود تحقیقات تموم بشه و بعد بریم خونه دوستم .
بالاخره دانلود تموم شد که ساعت به 21:30 رسیده بود که داشتیم آماده می شدیم بریم Arabic Veil،‏همین موقع بود که پدر گرامیه بنده تماس گرفتن ...
من هم به بابا گفتم که دارم میرم خونه دوستم !
بابا هم گفتن: برای چی ؟؟؟
منم گفتم که گاز خونه رو قطع کردن ! بابا جواب دادن : برو از طبقه بالا بپرس گاز دارن یا نه ؟؟!
من هم در جواب گفتم که : آخـــه پدر من وقتی گاز ما قطعه ،‏یحتمل گاز طبقه بالا هم قطع می باشد !!!! (‏تبصره : کنتور گاز طبقه بالا و پایین یکی است )
خلاصه هی از من انکار و هی از پدر اصرار !
بالاخره با اصرار پدر رفتم و از طبقه بالا پرسیدم که آنها هم جواب دادن که گاز خونه ما وصله !!!
اینجا بود که انگاری یهو برق به فکر آدم برسه ،‏فکرم به کار افتاد. و یاد دسته شیر گازه کنار بخاری افتادم و رفتم دیدم که بـــــــــــــــله ، این دوست ما رفته درس بخونه که نگو در حین درس خواندن چسبیده به بخاری و این باعث شده که دسته شیر گاز بخاری به سمت پایین آمده و باعث قطعیه گاز بشه !!!

حالا اینها هوچــــــی ...
از همه بدتر این که شب امتحان آدم بره بنشینه توی سرما با عجله اونم با این سرعته مورچه ای تحقیقات رسیده رو دانلود کنه به مدت 2 ساعت !
بعد تازه دوست ما هم بره تماس بگیره با خونشون که آآآآی جماعت خانه بخاری ها را زیاد کنید که ما از یخبندان میایم !
تازه باز اینها هوچی ...
 ساعت رسیده بود به 22 و روده کوچیکه ،‏روده بزرگه را خورده بوده و دیگر چیزی به نام روده باقی نمانده بود ...
این موقع بود که به دوستم گفتم که : من می خواستم برای شام غذایی در مطبخ خانه آماده کنم که حالا امشب گشنه سر بر بالین بنه، تا درس عبرتی باشد که هر جا رفتی حتی اگر گاز خانه شان هم قطع شد ،‏نگویی که گاز قطع شده است !!!
خلاصه آن شب یک زیر چشمی من به دوستم  نگاه می کردم و می خندیدم و از آن طرف هم دوستم یه نگاه به من می کرد و از کار خودمان می خندیدیم ...
اینم از شب امتحان به یاد موندنی ،‏اما باز نمراتش همچنان باقیست ...‏

نتیجه :
کدخدا:خوب حالا کی می تونه بگه که چه نتیجه ای میگیریم از این خاطره ؟؟؟
بچه فسقلی:آقا اجازه ما بگیم ؟؟؟
کدخدا : بگو می شنویم ... ( اینم 2 تا عکس یادگاری Photographer)
بچه فسقلی : ما نتیجه می گیریم که همیشه برای درس خوندن بریم بچسبیم به بخاری و درسهامون رو بلند بلـــند بخوانیم و همیشه تا صحت چیزی معلوم نشده همه رو سر کار بذاریم حتی خودمان را !!!!!
کدخدا :اینم از عاقبت خاطره تعریف کردن !

پایـــان( از اون فیلم ها بود که آدم آخرش این شکلی میشه)

هم اکنون آهنگ وبلاگ : چند دفعه می پرسی ؟ همان خاله قورباغه هست دیگه ، هنوز صدای من رو نشناختی ؟

پاورقی‏ : امیدوارم که از این متن و خاطره لذت برده باشید .
یا علی ...


دوربین من کجاست !؟: کدخدا عکاس باشی

دوربین های پیدا شده ![ نظر]



چه حرفهایی زدم ؟

نمی خوای چیزی بشنوی !؟؟
[عناوین آرشیوشده]